وبلاگ تخصصی درباره امامان

اگر میخواهید از امامان معصوم و پاکدامنمان بیشتر بدانید و حدیث های این بزرگواران را بخوانید وبلاگ ما را دنبال کنید

وبلاگ تخصصی درباره امامان

اگر میخواهید از امامان معصوم و پاکدامنمان بیشتر بدانید و حدیث های این بزرگواران را بخوانید وبلاگ ما را دنبال کنید

درمسیر اسارت...

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

چون سرهاى شهدا را با اسرا به شهر حرّان وارد کردند و مردم براى تماشا بیرون آمدند از شهر، یحیى نامى از یهودان مشاهده کرد که سر مقدّس لب او حرکت مى‌کند نزدیک آمد، شنید که این آیت مبارک تلاوت مى‌فرماید:

وَ سَیَعْلَمُ الَّذِینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ .

از این مطلب تعجّب کرد، داستان پرسید، براى وى نقل کردند. ترحّمش گرفت، عمامۀ خود را به خواتین علویّات قسمت کرد و جامۀ خزى داشت با هزار درهم خدمت سیّد سجّاد علیه السّلام داد، موکّلین اسرا او را منع کردند، او شمشیر کشید و
پنج تن از ایشان بکشت تا او را کشتند بعد از آن که اسلام آورد و تصدیق حقیقت مذهب اسلام نمود. و قبر او در دروازۀ حرّان است و معروف به قبر یحیى شهید است و دعا نزد قبر او مستجاب است.

منتهی الامال

عفو و گذشت امام سجاد (ع)

 بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

عبدالملک بن مروان بعد از 21 سال حکومت استبدادی، در سال 86 هجری از دنیا رفت و بعد از وی، پسرش ولید جانشین او شد. ولید برای آن که از نارضایتی های مردم بکاهد، در مقام جلب رضایت مردم مدینه بر آمد. از این رو هشام بن اسماعیل، پدر زن عبدالملک را که حاکم مدینه بود و مردم همواره آرزوی سقوطش را می کردند، از کار بر کنار نمود و به جای او، عمر بن عبد العزیز، پسر عموی جوان خود را حاکم مدینه قرار داد. عمر برای باز شدن عقده دل مردم، دستور داد هشام بن اسماعیل را جلو خانه مروان حکم نگاه دارند و هر کس که از هشام بدی دیده یا شنیده بیاید و تلافی کند. مردم نیز دسته دسته می آمدند و دشنام و ناسزا و لعن و نفرین می کردند. هشام بیش از همه نگران امام علی بن الحسین (ع) و علویان بود و با خود فکر می کرد انتقام علی بن الحسین (ع) در مقابل آن همه ستم ها و سبّ و لعنت ها نسبت به پدران بزرگوارش، کمتر از کشتن نخواهد بود. ولی امام (ع) به علویان فرمود: خوی ما بر این نیست که به افتاده لگد بزنیم و از دشمن بعد از آن که ضعیف شد، انتقام بگیریم. هنگامی که امام (ع) به طرف هشام بن اسماعیل می آمد، رنگ در چهره هشام باقی نماند، ولی بر خلاف انتظار وی، امام (ع) با صدای بلند فرمود: سلامٌ علیک و با او مصافحه کرد و بر حال او ترحم نمود و به او فرمود: اگر کمکی از من ساخته است حاضرم. بعد از این واقعه، مردم مدینه نیز شماتت به او را متوقف کردند

 

 شهید مطهری، داستان راستان، ج 1، ص 257

امام علیه السلام در شبی تاریک و سرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

زهری گوید: امام سجاد علیه السلام را در شبی تاریک و سرد دیدم که مقداری آرد بر دوش خود گذارده و حرکت می کند.
عرض کردم: یا بن رسول اللّه اینها چیست؟
فرمود: سفری در پیش دارم و برای آن توشه ای را به جای امنی می برم.
زهری: این غلام من است و آن را برای شما حمل می کند، اما امام علیه السلام نپذیرفت.
زهری: خودم آن را حمل می کنم زیرا من شان شما را بالاتر از این می دانم که آن را حمل کنید.
امام علیه السلام: اما من شان خود را بالاتر از این نمی دانم که آنچه مرا در سفر نجات می دهد و ورودم را بر کسی که می خواهم به محضر او باریابم نیکو می گرداند حمل نمایم، تو را به خدا بگذار کار خود را انجام دهم.
زهری از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز که به محضر امام علیه السلام رسید عرض کرد: یابن رسول اللّه! اثری از سفری که فرمودی نمی بینم.
امام علیه السلام فرمود: بله ای زهری، آنطور که گمان کرده ای نیست بلکه آن سفر، سفر مرگ است و من برای آن آماده می شوم. براستی که آمادگی برای مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است

امام علیه السلام در شبی تاریک و سرد

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

زهری گوید: امام سجاد علیه السلام را در شبی تاریک و سرد دیدم که مقداری آرد بر دوش خود گذارده و حرکت می کند.
عرض کردم: یا بن رسول اللّه اینها چیست؟
فرمود: سفری در پیش دارم و برای آن توشه ای را به جای امنی می برم.
زهری: این غلام من است و آن را برای شما حمل می کند، اما امام علیه السلام نپذیرفت.
زهری: خودم آن را حمل می کنم زیرا من شان شما را بالاتر از این می دانم که آن را حمل کنید.
امام علیه السلام: اما من شان خود را بالاتر از این نمی دانم که آنچه مرا در سفر نجات می دهد و ورودم را بر کسی که می خواهم به محضر او باریابم نیکو می گرداند حمل نمایم، تو را به خدا بگذار کار خود را انجام دهم.
زهری از خدمت امام جدا شد به راه خود رفت اما پس از چند روز که به محضر امام علیه السلام رسید عرض کرد: یابن رسول اللّه! اثری از سفری که فرمودی نمی بینم.
امام علیه السلام فرمود: بله ای زهری، آنطور که گمان کرده ای نیست بلکه آن سفر، سفر مرگ است و من برای آن آماده می شوم. براستی که آمادگی برای مرگ پرهیز از حرام و بخشش در راه خیر است

حضور قلب

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

ابوحمزه ثمالی گوید: علی بن الحسین علیه السلام را در نماز دیدم که عبا از یک دوش او افتاد اما به افتادن آن توجهی نکرد تا اینکه از نماز فارغ گردید.
از او سوال کردم چرا عبا را بر دوش خود نینداختید.
حضرت فرمود: آیا می دانی در برابر چه کسی قرار گرفته ام. آن مقدار نماز بنده مورد قبول است که در آن حضور قلب دارد

 

بحارالنوار، ج 42، ص 66

هر روز با داستانی پند آموز همراه ما باشید  


گذر با گذرنامه علی علیه السلام

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

از «قیس بن حازم» روایت شده که: «ابوبکر با علی(ع) ملاقات کرد، پس ابوبکر به چهرۀ آن حضرت نگاه کرده و تبسم نمود، علی(ع) به او فرمود:  چرا تبسم می‏کنی؟  

گفت: شنیدم پیامبر اکرم(ص) می‏فرمود:   هیچ کس بر صراط نمی‏گذرد، مگر کسی که علی برایش گذرنامه صادر کرده باشد.»  

 

ﻏﺼﻪ ﺭﺳﻮﺍﻳﻲ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

  

ﺭﻭﺯﻱ ﺍﺣﻤﺪ ﺟﺎﻣﻲ ﺑﺮ ﺑﺎﻟﺎﻱ ﻣﻨﺒﺮ ﺭﻓﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ: ﺍﻱ ﻣﺮﺩﻡ ﻫﺮ ﭼﻪ ﻣﻲ‌ﺧﻮﺍﻫﻴﺪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺑﭙﺮﺳﻴﺪ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺯﻧﻲ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﭘﺮﺩﻩ ﻓﺮﻳﺎﺩ ﺯﺩ ﻛﻪ: ﺍﻱ ﻣﺮﺩ ﺍﺩﻋﺎﻱ ﺑﻴﻬﻮﺩﻩ ﻧﻜﻦ. ﺯﻳﺮﺍ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺭﺳﻮﺍﻳﺖ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﻛﺮﺩ. ﻫﻴﭽﻜﺲ ﺟﺰ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﻤﻲ ﺗﻮﺍﻧﺪ ﺑﮕﻮﻳﺪ ﻛﻪ ﭘﺎﺳﺦ ﺗﻤﺎﻡ ﺳﺆﺍﻟﺎﺕ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺪ.

ﺷﻴﺦ ﺍﺣﻤﺪ ﮔﻔﺖ: ﺑﭙﺮﺱ ﺍﮔﺮ ﺳﺆﺍﻟﻲ ﺩﺍﺭﻱ، ﺗﺎ ﻣﻦ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﺪﻫﻢ. ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺁﻥ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺭﺍﻩ ﺳﻠﻴﻤﺎﻥ ﻧﺒﻲ ﺁﻣﺪ، ﻧﺮ ﺑﻮﺩ ﻳﺎ ﻣﺎﺩﻩ؟ ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺖ: ﺁﻳﺎ ﺳﺆﺍﻝ ﺩﻳﮕﺮﻱ ﻧﺪﺍﺷﺘﻲ ﺍﻳﻦ ﺩﻳﮕﺮ ﭼﻪ ﺳﺆﺍﻟﻲ ﺍﺳﺖ؟ ﻣﻦ ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﻧﺒﻮﺩﻡ ﻛﻪ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﻧﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻳﺎ ﻣﺎﺩﻩ.  ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﻧﻴﺎﺯﻱ ﻧﻴﺴﺖ ﻛﻪ ﺗﻮ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺯﻣﺎﻥ ﺑﺎﺷﻲ، ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﻗﺮﺁﻥ ﺁﺷﻨﺎﻳﻲ ﺩﺍﺷﺘﻲ ﺟﻮﺍﺏ ﺭﺍ ﻣﻲ‌ﺩﺍﻧﺴﺘﻲ. ﺩﺭ ﻗﺮﺁﻥ ﺳﻮﺭﻩ ﻧﻤﻞ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ «ﻗﺎﻟﺖ ﻧﻤﻠﻪ» ﺍﺯ ﺍﻳﻦ ﺁﻳﻪ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﻲ‌ﺷﻮﺩ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﭼﻪ ﻧﺮ ﺑﻮﺩﻩ ﻳﺎ ﻣﺎﺩﻩ. ﻣﺮﺩﻡ ﺑﻪ ﺟﻬﻞ ﺷﻴﺦ ﻭ ﺯﻳﺮﻛﻲ ﺯﻥ ﺧﻨﺪﻳﺪﻧﺪ.

 ﺷﻴﺦ ﮔﻔﺖ: ﺑﮕﻮ ﺍﻱ ﺯﻥ ﺁﻳﺎ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﺟﻠﺴﻪ ﺷﺮﻛﺖ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻱ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺍﻭ؟ ﺍﮔﺮ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻱ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺷﻮﻫﺮﺕ ﺭﺍ ﻟﻌﻦ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﮔﺮ ﺑﻲ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﺁﻣﺪﻩ ﺍﻱ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻟﻌﻦ ﻛﻨﺪ. ﺯﻥ ﮔﻔﺖ: ﺑﮕﻮ ﺑﺒﻴﻨﻢ ﺁﻳﺎ‌ﺍﻡ ﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﺟﻨﺎﺏ ﻋﺎﻳﺸﻪ ﺑﺎ ﺍﺟﺎﺯﻩ ﭘﻴﻐﻤﺒﺮ ﺑﻪ ﺟﻨﮓ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﻣﺎﻥ ﺧﻮﺩ ﻋﻠﻲ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺁﻣﺪﻩ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻳﺎ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺟﺎﺯﻩ؟ ﭘﺲ ﺷﻴﺦ ﺑﻴﭽﺎﺭﻩ ﺷﺪ ﻭ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺖ ﺟﻮﺍﺏ ﺑﮕﻮﻳﺪ. ﺍﺯ ﻣﻨﺒﺮ ﺑﻪ ﺯﻳﺮ ﺁﻣﺪ ﻭ ﺑﻪ ﻣﻨﺰﻝ ﺭﻓﺖ ﻭ ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﻱ ﺍﺯ ﻏﺼﻪ ﺭﺳﻮﺍﻳﻲ ﺑﻴﻤﺎﺭ ﺷﺪ.  

-داستان های الغدیر: تجلی امیرمومنان علی علیه السلام  ﺍﻟﻐﺪﻳﺮ، ﺝ 11، ﺹ 395

-داستان های الغدیر: تجلی امیرمومنان علی علیه السلام

ﺍﻫﻤﻴﺖ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﺍﺯ ﻣﺮﻳﺾ

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
ﻣﺨﺎﻟﻒ ﻣﺤﺪّﺛﻴﻦ ﻭ ﻣﻮﺭّﺧﻴﻦ ﺩﺭ ﮐﺘﺎﺏ‌ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻔﯽ ﺁﻭﺭﺩﻩ ﺍﻧﺪ:
ﭘﺲ ﺍﺯ ﺭﺣﻠﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﺳﻮﻝ ﺻﻠّﯽ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﻭ ﺁﻟﻪ، ﻳﺎﺭﺍﻥ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﯽّ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻧﺰﺩ ﺯﻳﺪ ﺑﻦ ﺍﺭﻗﻢ ﮐﻪ ﻳﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺻﺤﺎﺏ ﺭﺳﻮﻝ ﺧﺪﺍ ﺻﻠﻮﺍﺕ ﺍﻟﻠّﻪ ﻋﻠﻴﻪ ﺑﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻏﺪﻳﺮ ﺧﻢ ﻧﻴﺰ ﺣﻀﻮﺭ ﺩﺍﺷﺖ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺍﻭ ﮔﻮﺍﻫﯽ ﺧﻮﺍﺳﺘﻨﺪ؛ ﻭﻟﯽ ﭼﻮﻥ ﺍﻭ ﺍﺯ ﻃﺮﻑ ﺣﮑﻮﻣﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺧﻮﺩ ﺍﺣﺘﻤﺎﻝ ﺧﻄﺮ ﻣﯽ‌ﺩﺍﺩ ﺍﺯ ﺑﻴﺎﻥ ﺣﻘﻴﻘﺖ ﻭ ﺟﺮﻳﺎﻥ ﻏﺪﻳﺮ ﺧﻮﺩﺩﺍﺭﯼ ﮐﺮﺩ.
ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﮔﺬﺷﺖ ﻣﺪّﺗﯽ، ﻫﻤﻴﻦ ﺷﺨﺺ ﻣﺮﻳﺾ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﺑﺴﺘﺮ ﺑﻴﻤﺎﺭﯼ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﻭﻗﺘﯽ ﺍﻣﻴﺮﺍﻟﻤﺆﻣﻨﻴﻦ ﻋﻠﯽّ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﺷﻨﻴﺪ ﮐﻪ ﺯﻳﺪ ﺑﻦ ﺃﺭﻗﻢ ﻣﺮﻳﺾ ﺣﺎﻝ ﺍﺳﺖ ﺑﻪ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﻭ ﺩﻳﺪﺍﺭ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ.
ﻫﻤﻴﻦ ﮐﻪ ﺯﻳﺪ ﺑﻦ ﺍﺭﻗﻢ ﭼﺸﻤﺶ ﺑﻪ ﺟﻤﺎﻝ ﻧﻮﺭﺍﻧﯽ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻓﺘﺎﺩ، ﮔﻔﺖ: ﻣﺮﺣﺒﺎ ﺑﻪ ﺍﻣﻴﺮ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ، ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﻣﯽ‌ﻧﻤﺎﻳﺪ، ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﮐﻪ ﻭﯼ ﻣﺎ ﺭﺍ ﻗﺒﻮﻝ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﺯ ﻣﺎ ﺩﻟﮕﻴﺮ ﻭ ﺁﺯﺭﺩﻩ ﺧﺎﻃﺮ ﻣﯽ‌ﺑﺎﺷﺪ.
ﺍﻣﺎﻡ ﻋﻠﯽّ ﻋﻠﻴﻪ ﺍﻟﺴﻠﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﯼ ﺯﻳﺪ! ﺁﻥ ﻧﺎﺭﺍﺣﺘﯽ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﺎ ﺑﻪ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻭﺭﺩﯼ ﻫﺮﮔﺰ ﻣﺎﻧﻊ ﺁﻥ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ ﮐﻪ ﻣﺎ ﺷﺮﻁ ﺍﻧﺴﺎﻧﻴّﺖ ﻭ ﺣﻖّ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺭﺍ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻧﻤﻮﺩﻩ؛ ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺣﺎﻝ ﺑﻴﻤﺎﺭﯼ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﻧﮑﻨﻴﻢ. ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺁﻥ ﺍﻓﺰﻭﺩ: ﻫﺮﮐﺲ ﻣﺮﻳﻀﯽ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺿﺎﯼ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﮐﻨﺪ، ﺗﺎ ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﺩﺭ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺮﻳﺾ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﺎﺷﺪ، ﺩﺭ ﺳﺎﻳﻪ ﺭﺣﻤﺖ ﻭ ﻟﻄﻒ ﺍﻟﻬﯽ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﺩﺍﺷﺖ. ﻭ ﭼﻮﻥ ﺑﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﺧﻴﺰﺩ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﻳﺾ ﺑﻴﺮﻭﻥ ﺭﻭﺩ، ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﻣﺘﻌﺎﻝ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﻫﺰﺍﺭ ﻣﻠﮏ ﺭﺍ ﻣﺄﻣﻮﺭ ﻣﯽ‌ﻧﻤﺎﻳﺪ ﺗﺎ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻭ ﺩﺭﻭﺩ ﻭ ﺗﺤﻴّﺖ ﻓﺮﺳﺘﻨﺪ؛ ﻭ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺭﺣﻤﺖ ﺍﻟﻬﯽ ﻗﺮﺍﺭ ﻣﯽ‌ﮔﻴﺮﺩ. ﺳﭙﺲ ﺍﻓﺰﻭﺩ: ﺍﯼ ﺯﻳﺪ! ﻣﻦ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﮐﻪ ﭼﻨﻴﻦ ﻓﻀﻴﻠﺘﯽ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﮔﺮﺩﺩ؛ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺟﻬﺖ ﺍﺯ ﺗﻮ ﻋﻴﺎﺩﺕ ﮐﺮﺩﻡ. (1)

(1) ﻣﺴﺘﺪﺭﮎ ﺍﻟﻮﺳﺎﺋﻞ: ﺝ 2، ﺡ 3، ﺩﻋﺎﺋﻢ ﺍﻟﺎ ﺳﻠﺎﻡ: ﺝ 1، ﺹ 218، ﺑﺤﺎﺭﺍﻟﺎﻧﻮﺍﺭ: ﺝ 81، ﺹ 228، ﺡ 41

ایستادگی تا پای شهادت

امام جواد ( ع ) با پیشنهاد تحمیلی ماءمون ، با دختر ماءمون به نام زینب که به ( ام الفضل ) معروف بود ، ازدواج کرد ولی او ( نازا ) بود امام جواد ( ع ) با کنیزی به نام سمانه ( س ) مادر امام دهم ، ( ع ) ازدواج کرد و از او دارای فرزند شد .  ام الفضل بر سر همین موضوع ، کینه امام جواد ( ع ) را به دل گرفت وقتی که ماءمون از دنیا رفت ، برادرش معتصم ، خلیفه شد ، او نتوانست وجود مقدس امام جواد ( ع ) را تحمل کند ، سرانجام با جعفر ( پسر ماءمون ) در فکر توطئه قتل آن حضرت برآمدند ، برای این کار ام الفضل را مناسب دیدند ، به او پیشنهاد کردند او پذیرفت و زهری را در انگور رازقی نمود ، حضرت جواد ( ع ) را با آن انگور ، مسموم و شهید کرد . وقتی که امام جواد ( ع ) در بستر شهادت افتاد ، ام الفضل پشیمان شد و ، گریه می کرد ، امام جواد ( ع ) به او فرمود : ( چرا گریه می کنی ؟ گریه تو سودی ندارد سوگند به خدا بزودی به فقر و دردی گرفتار گردی که نجات و درمان ندارد ) آری آن بزرگوار این گونه در جوانی به شهادت رسید . طولی نکشید که ام الفضل بیمار شد ، هرچه دارائی داشت برای درمان خود ، مصرف کرد ، ولی خوب نشد ، و دارائیش رفت به گونه ای که گدا گردید و سر راه عبور مردم ، دست سؤال دراز می کرد و گدائی می نمود و با این وضع از دنیا رفت ( 1 ) .

این فراز بیانگر زندگی سیاسی امام جواد ( ع ) است که هرگز تسلیم طاغوت زمانش ، معتصم ( هشتمین خلیفه عباسی ) نشد ، و تا آن جا که ممکن بود ، مردم زمانش را از پیروی آن طاغوت برحذر داشت ، و در این راستا تا پای شهادت پیش رفت ، و در عنفوان جوانی ( 25 سالگی ) به شهادت رسید ، شهادتی مظلومانه و جانسوز ، توسط همسرش که ماءمور نفوذی طاغوت در خانه آن بزرگوار شده بود .

1 - بحار ، ج 50 ، ص 17 - منتخب التواریخ ، ص 743

پیروان ائمه علیهم السلام فقیر نیستند

بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم

 

مردی از شیعیان نزد امام صادق علیه السلام آمد و شکایت از فقر و تنگدستی نمود حضرت فرمود (انت من شیعتنا و تدعی الفقر و شیعتنا کلهم اغنیاء) تو از دوستان مائی و اظهار فقر و تنگدستی میکنی با اینکه تمام شیعیان ما بی نیاز و غنی هستند. آنگاه فرمود ترا تجارت پرفایده ایست که بی نیازت کرده عرضکرد آن تجارت چیست ؟
فرمود اگر کسی از ثروتمندان بگوید روی زمین را برای تو پر از نقره میکنم و از تو میخواهم دوستی و ولایت اهل بیت پیغمبر را از قلب خود خارج کنی و نسبت بدشمنان آنها دوستی و محبت پیدا نمائی آیا حاضر میشوی این کار را بکنی ؟ عرض کرد نه یابن رسول الله (ص ) اگر چه دنیا را پر از طلا بنماید!
فرمود پس تو فقیر نیستی : بینوا کسی است که آنچه تو داری نداشته باشد، حضرت مقداری مال باو بخشیدند و مرخص شد

مثتل خوارزمی ج 2 ص 108 و تتمة المنتهی ص 134